۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

تفکر ماکیاولیستی از نوع اسلامی آن !

تفکر ماکیاولیستی از نوع اسلامی آن !

نوشته: م. ن (کاشف)

در ذهن بسیاری از ما، نام «ماکیاولی»[1] معادل یک جمله معروف «هدف وسیله را توجیه می‌کند» فرض می‌شود. در سطح رسانه‌های ایران، نسبت دادن افکار ماکیاولیستی به یک نفر، نوعی تهمت زنی یا دشنام محسوب می‌شود. برخی دیگر اما او را تئوریسینی نابغه و خارق العاده می‌دانند. اینان او را اندیشمندی شجاع می‌دانند که تابوی بیان واقعیاتی که همه آن‌ها را می‌دانستند و به آن عامل بودند را شکست و با تفکیک سیاست ورزی واقعی از سیاست ورزی ایده‌آلیستی، حتی ناجی کلیسا نیز دانسته می‌شود. کلیسایی که در زمان ماکیاولی، به شدت آلوده به فریبکاری‌ها و بازی‌های سیاسی شده بود. اینان به درستی ماکیاولی را در یک جمله کلیشه‌ای فوق نمی‌توانند خلاصه کنند، بلکه او را پدیده‌ای چندین بعدی و نقطه عطفی بزرگ در تاریخ می‌دانند. برخی دیگر کتاب شهریار او، که یک مبنای اصلی همه بدگویی‌ها و اتهامات مذهبیون بر علیه اوست را از اساس نوشته‌های طنز‌ آمیز او می‌دانند که به اشتباه جدی گرفته شد، همان کتابی که از نظر برخی دیگر به قلم خود شیطان نوشته شده است. اما علی رغم همه نظرات گوناگون پیرامون او، همگان او را یک وزنه اصلی و حتی اصلی‌ترین وزنه در تولد اندیشه سکولاریزم می‌دانند، تا جایی که از او به عنوان پدر سکولاریزم نیز یاد شده است.
فارغ از این که سکولاریزم، طریقه‌ای صواب و نجات دهنده و یا تئوری منحط و انحرافی باشد، ماکیاولی و به تبع آن اندیشه او، همان اندیشه‌ای که در یک زاویه منجر به سکولاریزم گردید، پدیده‌ای دفعی و ناگهانی نیست. او زاییده و برآیند فرآیندی چند صد ساله، از آغاز پیوند خوردن کلیسا با قدرت،‌ طریقه نامبارکی که کلیسا برای حفاظت از مسیحیت برگزید، دادگاه‌های تفتیش عقاید، جنگ‌های پایان ناپذیر در اروپا و در مجموع دوران تاریک به خصوص اواخر قرون وسطاست. ماکیاولی از سوی دیگر، حتی اگر خود انسان دین مداری نبوده باشد، زاییده نگاه فطری انسان ها به مقوله دین است که آن را مقوله‌ای پاک و مقدس و به دور از آلودگی‌های زمینی می‌داند و می‌خواهد. هر چند کلیسا تا سال‌ها خواندن کتب ماکیاولی را ممنوع کرده بود، اما این ممنوعیت‌ها مانع گسترش اندیشه او نگردید و در نهایت و پس از یک دوره دین گریزی شدید در غرب، که محصول رفتار کلیسای قرون وسطا بود، دین جایگاه خود را در زندگی خصوصی افراد و در قالب سکولاریزم پیدا کرد.
در این نوشتار قصدی بر دفاع یا نقد اندیشه‌های ماکیاولیستی نیست که اولا در تخصص نویسنده نیست و ثانیا خلاء چندانی در این زمینه وجود ندارد. نگاه نویسنده به عنوان انسانی با گرایشات معناگرایانه بر نقد رفتار جمهوری اسلامی ایران در حوزه معنویت و مذهب است. معتقدم که بسیاری از شاخص‌های کلان و خرد دوران قرون وسطای اروپا، دقیقا در نظام جمهوری اسلامی برقرار و جاری و ساری است. معتقدم که به خوبی می‌توان شرایط آن زمان را روی فضای کنونی ایران مدل سازی کرد و از این طریق محتمل‌ترین اتفاقات آتی برای آینده این نظام را (به خصوص در حوزه دین و معنویت) پیش بینی نمود. به عقیده نگارنده، مسیری که جمهوری اسلامی ایران برگزیده‌ است، خواه منجر به ظهور ماکیاولی جدیدی بشود و خواه نشود، همان نگاه را به شکلی بومی شده متولد خواهد کرد و درست‌تر است که بگویم که بخشی از این فرآیند به وضوح طی شده است.
از سوی دیگر، همانند آنچه در دوران رنسانس رخ داد، اصرار و فشار نظام جمهوری اسلامی در کنترل مبتنی بر زور بنیاد‌های معنوی مردم، به دلیل تناقض ذاتی موجود در این شیوه[2]، به نتیجه عکس خود یعنی دین گریزی مفرط منجر خواهد شد که باز نشانه‌های بروز این اتفاق، به خصوص در سطح شاخص‌های کلان به روشنی دیده می‌شود.
این تحقیق متکی بر یافتن قرائن موجود بین دوران انتهایی و تاریک قرون وسطا در اروپا و دوران کنونی ایران خواهد بود. قصد اصلی این مجموعه نوشتار، هشدار به کسانی است که به واقع (و نه شعار گونه) دلسوز بنیاد‌های معنوی عموم مردم هستند. هشدار به کسانی که نام ماکیاولی را به صورت نوعی دشنام و اتهام می دانند اما خود عملا در راستای متولد کردن ماکیاولی دیگر در حال حرکتند. قصد نشان دادن این واقعیت است که جامعه ایرانی عملا در حال تجربه وقایع دوران انتهایی قرون وسطا و بنابراین در حال حرکت به سمت نظامی سکولاریست است، به دست همان کسانی که چنین نظامی را تقبیح می‌کنند. نتیجه منطقی چنین تحقیقی این است که اگر سکولاریزم، آن طور که اینان می‌گویند، پدیده‌ای منحط و انحرافی و ناصواب است، تجدید نظر در شیوه‌های همین افراد ضروری است و اگر سکولاریزم شیوه‌ای نجات بخش است، با شناخت هر چه بیشتر آن لازم است وصول به آن را سریع‌تر نماییم.

خشونت مقدس و قربانیان تفتیش عقاید و آرا
یکی از عوامل تولد اندیشه‌های ماکیاولیستی و در نهایت سکولاریزم، روی آوردن رهبران کلیسا به اعمال زور برای هدایت مردم بود. این کار به شکل متمرکز از طریق دادگا‌های تفتیش عقاید صورت می‌گرفت.
از موثرترین عوامل شکل گیری دادگاه‌های تفتیش عقاید، رفتار رهبران مذهبی در دوره جنگ‌های بی حاصل و خانمان سوز صلیبی بود. از جمله نتایج این جنگ‌ها بروز تردید‌های جدی در حقانیت کلیسا بود. کلیسایی که در آن زمان با حکومت شاهان پیوند خورده بود و از همین رو درگیر فساد در ابعاد مختلف خود، از رفتارهای ظالمانه و تبعیض آمیز، مصادره به مطلوب کردن مفاهیم دینی در راستای منافع شخصی، ثروت اندوزی و ... بود. هر چند رهبران کلیسا می‌کوشیدند که شکست‌های حاصله در جنگ‌ها را به مشیت الهی نسبت دهند و کشته شدگان جنگ را رستگار شدگان بنامند و سختی کشیدن‌های مردم را برکت خداوند و راهی برای پاک شدن گناهانشان بنامند، اما در افکار عمومی جریانی معکوس شکل گرفته بود. دین گریزی از یک سو دامن اروپا را گرفته بود و از سوی دیگر فرق مختلف دینی که راهی غیر از راه کلیسا را ارائه می‌کردند متولد شدند. این به معنای تهدیدی برای کلیسا بود. به مرور کلیسایی که ناتوان از توجیه عقلانی حقانیت خود بود، چاره را در اعمال زور دید. بدین ترتیب نزدیک به یک قرن پس از اولین جنگ صلیبی و در سال 1184 میلادی اولین دادگاه تفتیش عقاید تشکیل شد. این سنگ بنای جریانی نفرت آور از منیت و خود‌خواهی رهبران کلیسا در قالب دین مسیحیت بود، دینی که مبنای آن بر محبت است.
به مرور دادگا‌ه‌های تفتیش عقاید همچون طاعون بخش عمده‌ای از اروپا را در برگفتند و هر کدام به تناسب شرایط زمانی و مکانی خود کارکرد‌های متفاوتی به خود گرفتند. اما به طور کلی وظیفه اصلی همه آن‌ها یافتن آنانی که «مرتد» و «کافر» یا «جادوگر» یا «بدعت‌گذار» فرض می‌شدند. در دوران برقراری این دادگا‌ه‌ها نوعی مکانیزم جاسوسی هم برای خبر رسانی در خصوص سوژه‌های احتمالی شکل گرفته بود. وظیفه دادگا‌ها در قدم اول وادار کردن آن‌ها به توبه و در غیر اینصورت محکوم کردن آن‌ها که البته حکم بسیاری از آنان اعدام بود. از جمله نکات قابل تامل این روند ظالمانه توجیهات شرعی برای اعمال چنین روش‌هایی بود. مثلا متهم برای توبه کردن و یا اعتراف گرفتن شکنجه می‌شد با این توجیه که از طریق شکنجه روح پلیدی که در او لانه کرده است بیرون فرستاده می‌شود. محکومان به اعدام را زنده در آتش می‌سوزاندند زیرا معتقد بودند که طبق رهنمود مسیح خون کسی نباید بر زمین ریخته شود.
یکی از معروف‌ترین قربانیان دادگاه‌های تفتیش عقاید، ژاندارک بود. اتهامات او عبارت بودند از «اصرار بر دریافت الهام از جانب قدیسان»، پوشیدن لباس مردانه و همچنین «اقدام به فرار از زندان». او را وادار به اعتراف کردن علیه خود کردند با این وعده که آزادش کنند اما پس از آن که به وعده خود عمل نکردند، ژاندارک اعترافات خود را پس گرفت. در نهایت او را به اعدام محکوم کردند. در دادگاه او اجازه ندادند که کسی به نفع او شهادت دهد و حتی اجازه ندادند که وکیلی داشته باشد. ژاندارک در سال 1431 و در حالی که 19 سالش بود در آتش سوزانده شد. چند سال بعد از او اعاده حیثیت شد و امروزه از او به عنوان یک قدیس یاد می‌شود. دادگاه‌های تفتیش عقاید اروپا تا اواسط قرن نوزدهم برقرار بودند.
مدل ایرانی دادگاه‌های تفتیش عقاید
با نزدیک شدن به سال‌های پایانی جنگ، شکست‌های نظامی ایران هم در عرصه میدان بالا گرفت. جنگی که ما بین مسلمانان واقعی و کفار بعثی شکل گرفته بود و در طی آن طرف ایرانی در سال‌های اولیه – شبیه به صلیبیون - پیروزی‌های قابل توجهی را هم تجربه کرده بود. اما به مرور طولانی شدن جنگ و عدم تحقق وعده‌هایی چون فتح قدس – باز مشابه وعده‌های رهبران کلیسا به صلیبیون – تصویر این جنگ مقدس در ذهن مردم تغییر کرد و فضای دلسردی حاکم بر افکار عمومی گردید، پدیده‌ای که در نهایت منجر به پذیرش صلح گردید. این ضربه‌ای اساسی بر اعتقاد عمومی مردم به حکومت بود، که آثار خودش را در سال‌های بعدی نشان داد.
در سال های پس از جنگ، عده‌ای از مذهبیون که در جنگ حضور داشتند، در مواجهه با واقعیات ملموس در زندگی شهری، فضایی غیر از آن‌ چه انتظار داشتند را مشاهده می کردند. از نگاه آن‌ها مردم در حال حرکت به سمت کفر و بی ایمانی بودند. این نقطه آغاز مجموعه‌ای از رفتار‌های خشونت آمیز به قصد هدایت مردم بود[3]. تکیه اینان به رهبران مذهبی عموما پشت پرده، باعث می‌شد که عملا کسی نتواند جلودار آن‌ها باشد و حتی سیستم قضایی هم واکنش چندانی در برابر برخی رفتار‌های اینان که گاه کشور را به آشوب می کشاندند نشان نمی‌داد[4].
شاخه دیگر ماجرا، دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ایران بود (و هست) که در انحصار نیرو‌های مذهبی است. هر چند شکنجه و اعتراف گیری و رفتارهای مشابه، از همان زمان تشکیل وزارت اطلاعات ایران همراه آن بوده است اما عمده سوژه‌های این وزارتخانه، افراد سیاسی مخالف، به طور خاص اعضای سازمان مجاهدین خلق و با توجه به وضعیت زمان جنگ مظنونان به جاسوسی و متمردین و ... بود. البته تفتیش عقاید شامل برخی فعالین عقیدتی و به ویژه رهبران حزب توده نیز می‌گردید، اما به طور کلی نمی‌توان تمرکز فعالیت دستگاه اطلاعاتی و امنیتی ایران را در دوران جنگ متوجه بر دگر اندیشان دانست. بخش عمده‌ای از جذب نیرو‌های جدید برای این وزارتخانه از بین افراد متعصب مذهبی که وفاداری خود را به نظام اثبات کرده بودند صورت می‌گرفت، جریانی که در پاراگراف قبلی از آن صحبت شد، نماینده این افراد بودند.
و در نهایت شاخه سوم، دستگاه قضایی ایران بود که در کنترل کامل رهبر مذهبی ایران قرار داشته و دارد. این سیستم که از یک سو به لحاظ ساختاری به شدت فرسوده و ناکارآمد[5] و از سوی دیگر کاملا آلوده به فساد بوده و هست[6] پتانسیل عظیمی از صدور احکام بسیار تعجب برانگیز و ظالمانه را در خود ایجاد کرده است. با مروری بر برخی احکام شاخص صادره توسط این دادگاه، این واقعیت به خوبی دیده می‌شود[7]
از سوی دیگر و به دلیل رفتار غلط و شیوه های ناکارآمد و خطاهای سیاسی اقتصادی رهبران مذهبی، در اواخر سال‌های جنگ و به شکل جدی‌تر در سال‌های پس از جنگ، موجی از دین گریزی که خود را به طرق مختلف در میان مردم نمایش می‌داد[8] در جامعه ایجاد شده بود که در کنار بروز نحله‌های روشنفکری، و دگر اندیشی و عرفان‌های نوین، تهدیدی جدی برای رهبران مذهبی محسوب می‌شد. این به معنای بروز وضعیتی بسیار مشابه با زمان تولد دادگاه‌های تفتیش عقاید در اروپای قرون وسطی بود و اینچنین شد که به تدریج نظام جمهوری اسلامی به سمت رویه‌های مشابه با همان دادگا‌ه‌ها رفت که هر چند هرگز نام دادگاه تفتیش عقاید به خود نگرفت طیفی وسیع‌تر از اتهامات را در بر گرفت و فرمی پیشرفته‌تر را از خود به نمایش گذاشت.
یکی از تفاوت‌های اصلی دادگاه‌های تفتیش عقاید در ایران با آن چه در اروپا در جریان بود، گسترش طیف اتهامات بر روی مجموعه‌ای از اتهامات سیاسی است. ادعا می‌شود که نظام سیاسی ایران، نظامی الهی است و بر همین اساس هر حرکت سیاسی مخالف با دیدگاه سیاسیون، مخالفت با نظام الهی محسوب شده و احتمالا باعث باز شدن پرونده شخص خواهد شد. بر این اساس اتهاماتی چون توهین به رهبری، اقدام علیه امنیت ملی، تشویش اذهان عمومی، براندازی نرم و اتهامت مشابه هم علاوه بر مواردی چون بدعت گذاری در دین، ضدیت با اسلام، سب النبی، توهین به مقدسات و ... می‌تواند منجر به همان روال قرون وسطایی شامل بازداشت، سلول انفرادی، فشار روانی و فیزیکی، اعتراف گیری و پرونده سازی و نهایتا دادگاه و محاکمه یکطرفه عموما منجر به محکومیت فرد گردد.
از جمله تفاوت‌های دیگر، قانع کردن افکار عمومی در خصوص متهم است. در قرون وسطی سخنرانی نماینده کلیسا یا قاضی دادگاه تفتیش عقاید در برابر جمع و گواهی دادن چند نفر کافی بود تا افکار عمومی قانع شود که فرد کافر یا جادوگر و ... است. در زمان کنونی اما وضعیت پیچیده تر شده است. این بخش از کار توسط باندی رسانه‌ای صورت می‌گیرد. در بسیاری موارد قبل از دستگیری فرد و ایراد اتهام، نام او به شکل اختصاری و یا حتی کامل در یکی از این رسانه‌ها به چشم می‌خورد و بسته به میزان اهمیت سوژه و حجم تخریب مورد نیاز، در رسانه‌های مختلف پیرامون او فضا سازی می‌شود[9].
از جمله قربانیان معروف دادگاه‌های تفتیش عقاید می‌توان به دکتر محسن کدیور، حجت الاسلام هادی قابل، دکتر هاشم آغاجری، آیت الله بروجردی و پیمان فتاحی اشاره کرد. تفتیش عقاید در ایران منحصر به حوزه‌های اعتقادی نمی‌شود. اگر فعالین سیاسی و منتقدینی را که طی این سال‌ها تحت فشار و شکنجه روانی و فیزیکی ناچار به توبه و اعتراف بر علیه خود شده‌اند را نیز در نظر بگیریم، این فهرست بسیار طولانی‌تر از این خواهد بود. همچنین طیف دیگری از دگر اندیشانی که به سوء استفاده ابزاری از دین در حکومت اسلامی ایران اعتراض داشتند، هر چند پایشان به دادگاه تفتیش عقاید باز نشد اما پروسه‌های تخریب شخصیت درباره آن‌ها به شدیدترین شکل ممکن اجرا شده است، که معروف‌ترین نمونه آن دکتر عبدالکریم سروش است.
رویه ای دیگر که در زمانهای بحران رو می شود بسیار خشونت بار تر و بی پرده تر از پروژه های معمول است. دستگیری های فله ای اعضای شاخص و میانه جناح اصلاح طلبان و کشتار وحشیانه حامیان کاندیداهای این جناح در خیابانهای شهر پس از انتخابات نیز تکه هایی از این پازل است که به مرور و این روزها با سرعتی غیرقابل باور رو به تکمیل می رود و تصویری دهشتناک از تنها حکومت شیعی امروز در جهان ارائه می دهد. تصویری که یادآور نوعی از حکومت طالبانیسم در مکتب شیعه است.

[1] نیکولو دی برناردو دی ماکیاولی (1527 – 1469 م) فیلسوف، نویسنده و سیاستمدار ایتالیایی است که به عنوان یکی از بنیانگذاران علم سیاست در عصر جدید محسوب می‌شود.
[2] لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي‏. بقره، 256
[3] در قالب گروه‌های اصطلاحا حزب اللهی، به طور ویژه انصار حزب الله
[4] به عنوان دو مثال شاخص می‌توان به وقایع کوی دانشگاه و همچنین ترور سعید حجاریان اشاره کرد.
[5] آیت الله هاشمی شاهرودی در زمان تحویل گرفتن دستگاه قضایی ایران آن را «خرابه قضایی» نامیده بود.
[6] هر چند فساد سیستم قضایی برای کسانی که به این سیستم رجوع داشته‌اند امری ملموس است اما به عنوان یک شاخص تعیین کننده می‌توان به سرمقاله 22 فروردین 1388 روزنامه کیهان به قلم حسین شریعتمداری اشاره کرده که مدیران ارشد قوه قضاییه و به طور تلویحی شخص آیت الله هاشمی شاهرودی را به فساد مالی متهم کرد. سرمقاله کیهان از آن جهت که حسین شریعتمداری خود از نمایندگان جریانات مذهبی متعصی ایران محسوب می‌شود اهمیت می‌یابد.
[7] از جمله این احکام می‌توان به حکم برائت متهم اصلی وقایع کوی دانشگاه، سعید عسگر، هاشم آغاجری، حسین لقمانیان و این اواخر پرونده جنجالی رکسانا صابری اشاره کرد.
[8] کاهش حضور مردم و به ویژه جوانان در مساجد، تغییر فاحش در مقید بودن مردم به نماد‌های ظاهری دینی مثل حجاب، رشد سرسام‌ آور اعتیاد و الکلیسم، افزایش شدید فساد جنسی و به ویژه روابط غیر عادی جنسی مثل ارتباط با محارم و یا انسان و حیوان و ... بروز ارتشاء در ادارات، رباخواری و نمادهای بسیار دیگر
[9] درباره مافیای رسانه‌ای در آینده صحبت خواهیم کرد. اما به طور خلاصه روزنامه کیهان، جریانی در روزنامه رسالت، صدا و سیما به طور ثابت و خبرگزاری ایرنا و روزنامه ایران و رجانیوز در دولت احمدی نژاد چنین نقشی دارند. بسیاری از سایت‌ها و روزنامه‌های ریز و درشت نیز آگاهانه و یا ناآگاهانه در خدمت این جریان هستند.

امنیت کشور در دست یک دروغگوی ملبس به لباس روحانیت


امنیت کشور در دست یک دروغگوی ملبس به لباس روحانیت

نوشته: م. ن (کاشف)

کاش نمی‌گفتند اسلام دین رافت است. کاش نمی گفتند که نفاق بدتر از کفر است و کاش نمی‌گفتند که اسلام مبتنی بر خردورزی است. کاش مدعی نبودند که تنها و تنها راه هدایت بشر چیزی است که ما می گوییم. در این صورت تکلیف روشن بود: عده‌ای نادان و جاهل، عده‌ای منجمد و متعصب، برای خود طریقی و راهی دارند و کشوری را به گروگان گرفته‌اند و می‌کنند، هر چه می‌خواهند. اما وقتی نام سرباز گمنام امام زمان را برخود زدند، امام زمانی که قرار است تجلی لطف خداوند برای هدایت بندگانش باشد، و و قتی پلید‌ترین و کثیف‌ترین کارها را به نام او کردند، به این فکر می‌افتم که فرمانده این سربازان بدنام امام زمان، محسنی اژه‌ای، کیست که لقب حجت الاسلام و المسلمین، و چه بسا در آینده‌ای نزدیک لقب «آیت الله» را بر پیشانی مملو از ریای خود چسبانده و دستار محمدی بر سر بسته، اما چیزی جز تاریکی و شیطنت و دروغ، از وزارت تحت مدیریتش بیرون نمی‌آید؟
گو اینکه محسنی اژه‌ای همواره سری در نهاد‌های اطلاعاتی و امنیتی داشته است، اما پرونده کاری او برای مردم ایران تاریک نیست. او مسئول مستقیم توقیف فله‌ای بسیاری از روزنامه‌هاست. ذهنیت منجمد امنیتی او را از گفتار خودش می‌توان شناخت: "بعد از قضاياي سال 76 دشمن به طور کامل صحنه را از دست ‏طرفداران اسلام و امام گرفت. از جمله مسائلي که پيش بيني کرديم، آن بود که اين جريان بايد تفکيک بشود. با آن دسته ‏از افرادي که آگاهانه دارند خيانت مي کنند يا با دشمن همکار هستند، بالاخره مقابله شود. اگر لازم است ببندند، بگيرند، ‏زنداني کنند، مجازات کنند!" مازیار رادمنش در مقاله خود که در معرفی محسنی اژه ای نوشته است ادامه می‌دهد: "حالا گوينده همين جملات نزديک چهار سال است که رياست مهمترين نهاد اطلاعاتي- ‏امنيتي کشور را بر عهده گرفته است."
اگر یکی از مهمترین ویژگی‌های یک قاضی عادل را کنترل هیجانات و احساسات بدانیم، محسنی اژه‌ای عملا ثابت کرده‌است که واجد ویژگی ظالم‌ترین نوع آن‌هاست. او در زد و خوردی که با عیسی سحرخیز در هیئت نظارت بر مطبوعات بر سر روابط دختر و پسر داشت، قندان را به سمت او پرتاب کرد و شانه‌ او را گاز گرفت! (دوشنبه 24 مه 2004 بی بی سی) این موضوع هم مثل موضوعات دیگر به حکم مصلحت نظام و اسلام، به بایگانی خاک گرفته این نوع پرونده‌ها در جمهوری اسلامی منتقل شد.
همین انسان که از کنترل ابتدایی‌ترین حالات نفسانی خویش عاجز است، رییس وزارت خانه‌ای می‌شود که قدرت نامحدود و از کنترل خارج شده آن وزارت خانه در دوران سلفش منجر به رفتارهای وقیحانه‌ای چون آنچه سعید امامی و هم محفلی‌هایش کرد شد. تصور نابود شدن باند سعید امامی به همان میزان جاهلانه است که تصور اصلاح اخلاقی محسنی اژه‌ای، گو اینکه همان خصلتی که در او وجود دارد و منجر به پرتاب قندان و گار گزفتن مخالفش می‌شود، کماکان در او وجود دارد، منتها این بار نه در سطح هیئت نظارت بر مطبوعات که در سطح وزارت امنیت و اطلاعات یک کشور، عرصه جولان یافته است. قندان او، مطبوعات و رسانه‌های وابسته به همان دیدگاه طالبانی و متحجر کوری است که به جای حمل قند شیرین آزادی بیان، تبدیل به اسلحه‌ای برای سرکوب ناجوانمردانه همان آزادیخواهان شده است و نیش دندان او از طریق بازجویان شکنجه گرش بر تن هر آنکه چیزی جز او بگوید و یا بنویسد و یا بیندیشد فرو می‌رود.
و عجیبا و غریبا که محسنی اژه‌ای ملبش به لباس منسوب به روحانیت، به صراحت دروغ می‌گوید و دروغگوییش را با همان توجیه همیشگی مصلحت نظام توجیه می‌کند. در پرونده انفجار کانون رهپویان وصال شیراز، ابتدا تروریستی بودن حادثه را رد می‌کند اما چند روز بعد، با وقاحت خبر از دستگیری عوامل انفجار می‌دهد و دلیل چنین تناقض گویی را "احتمال لو رفتن اطلاعات کسب شده و فرار عوامل اصلی بمب‌گذاری" ذکر کرد. (رادیو فردا 18/2/1387) گویی اینان تنها راه برای جلوگیری از درز اطلاعات را در دروغگویی می‌دانند. این همان فتوای مجعول و کلاه شرعی است که در سراسر وزارت اطلاعات ریشه دوانده است که وقتی مصلحت باشد می‌توان دروغ گفت. این فتوای مجعول بازیچه دست بازجویان اطلاعات شده تا هواهای نفسانی خود را و منافع شخصی خود را با دروغگویی و فریب و با اعتراف سازی از زندانیان خود ارضا کنند. از این روست که ذهن زندانی محبوس در سلول انفرادی وزارت خانه تحت کنترل محسنی اژه‌ای، با انواع و اقسام دروغ‌ها و بازی‌های روانی به بازی گرفته می‌شود تا زندانی در هم بشکند و گاه منجر به افتضاحی شبیه به پرونده رکسانا صابری گردد، تا چهره نظام اسلامی که آقایان مدعی الهی و آسمانی بودن آن را دارند، در تمام جهان به عنوان یکی از دروغ‌گو ترین نظام‌های سیاسی جهان شناخته شود و ای کاش موضوع فقط یک نظام سیاسی بود، آقایان با متجلی کردن نفاقی که در درون خود دارند، با حمل کردن تابلوی اسلام و با نشان دادن پلیدی‌های درونی خود، عملا در حال تخریب مستقیم همان اسلام هستند.
محسنی اژه‌ای شخصی منفرد و مجزا نیست. او محصول نوعی نگاه است که امتداد آن تا مدرسه حقانی قم کشیده شده است. او محصول نظامی فاسد است که قرینه همان نظام سلطنتی اسپانیا در قرون وسطاست که به نام دین، دادگاه های تفتیش عقاید را بر پا کردند و محصول کارشان هم چیزی نبود جز دین گریزی مفرط مردم و فساد شدید در مسیحیت، چیزی که دنباله آن هنوز در دوران کنونی نیز مشاهده می‌شود. همان اتحاد نامیمون بین قدرت و دیدن، در کشور ایران نیز در حال تجربه شدن است و معلوم نیست چند نفر دیگر باید قربانی هوا و هوس امثال محسنی اژه‌ای شوند تا تجربه پرهزینه اروپای قرون وسطا، در ایران به پایان برسد.

۱۳۸۸ تیر ۱۷, چهارشنبه

جنگی صلیبی در ایران

جنگی صلیبی در ایران
نوشته: م. ن (کاشف)

در جهانی که همه تغییر و تحولات در پیوستگی و وابستی با یکدیگر هستند، نمی‌توان الزاما یک محصول را خروجی یک اتفاق دانست. آن چیزی که از نگاه عده‌ای به دین گریزی و از نگاه عده دیگری به سکولاریزم تعبیر شده است، در کنار بسیاری ایده‌ها و اعمال متولد شده دیگر محصول جریانی بود که به تجربه اروپای قرون وسطا درآمد. اگر موضوع بحث ما در اینجا، تغییر و تحولات در گرایش به دین، و حتی نه صرفا به دین که گرایش به معناگرایی است، ناچار لازم است نگاهی به پیش زمینه‌های این تغییر و تحولات بیاندازیم که یک بخش عمده و تعیین کننده آن جنگ‌های صلیبی است. تئوری پردازی چون ماکیاولی در دورانی زندگی کرده است که جنگ‌های صلیبی به پایان رسیده اما تجربیات و آثار آن کماکان باقی و فعال است. دوره گذار و ورود به رنسانس، دوره‌ای که ماکیاولی نقش قابل توجهی در بخشی از آن ایفا خواهد کرد.
مختصری درباره جنگ‌های صلیبی
جنگ‌های صلیبی همانطور که از نامشان برمی‌آید، جنگ‌هایی با بنیاد‌های مذهبی - دینی بود. واکنشی مرکب از نگرانی حکام سیاسی و پادشاهان اروپا نسبت به تهدید قلمروی حکومتشان از طرف مسلمانان (سلجوقیان) و نگرانی کلیسا از زایل شدن مسیحیت باز توسط مسلمانان. البته این جنگ ها به تقابل مسیحیان و مسلمانان محدود نمی‌شود و شامل تقابل مسیحیان با مسیحیانی که از نگاه گروه اول دینشان آلوده گردیده بود و تقابل‌های مسیحیان با یهودیان، تاتار‌ها، مغول‌ها، روس‌ها، یونانی‌ها و ... نیز می‌گردد اما اصل و عمده جنگ‌های صلیبی آن‌هایی بود که مابین مسیحیان و مسلمانان به وقوع پیوست و فصل مشترک همه این جنگ‌ها، نقش صلیب و مفهوم نمادینی که در حمل آن توسط سربازان «خداوند» وجود داشت بود.
بخش عمده این جنگ‌ها (جنگ با مسلمانان) از اواخر قرن یازدهم (1095 میلادی) آغاز و در اواخر قرن سیزدهم (1297 میلادی) پایان می‌یابد اما جنگ‌های پراکنده تا قرن شانزدهم ادامه می‌یابد. در هشت جنگ از نه جنگ صورت گرفته با مسلمانان، مسیحیان شکست خوردند و تنها در اولین جنگ آن‌ها پیروز بودند. شاخص مشترک همه این جنگ‌ها «مقدس» شمرده شدن آن‌ها بود. گرچه در یک جمع‌بندی عمومی جنگ‌های صلیبی در حوزه‌های علم و دانش و همچنین اقتصاد و حتی فنون نظامی و برخی ابعاد دیگر شکوفایی و جهشی را به بار آورد اما (در کنار دلایل دیگر) دقیقا به هدفی عکس آنچه قصد از آن بود منجر شد. مردمی که برای یک اعلام عمومی پاپ، حاضر به در دست گرفتن جانشان بودند، به مردمی دین گریز بدل شدند. خرافات به میزان زیادی در جامعه مسیحیت گسترش یافت و اندیشه‌های انسان محورانه (اومانیستی) متولد و رشد یافت. یک بدعت محوری وارد مسیحیت گردید که کاملا با بنیاد‌های تعلیمی مسیح (ع) متناقض بود و آن خونریزی بر سر دین بود و مجموع همه موارد فوق، همان چیزی است که تاریخی سیاه را برای اروپا رقم زد. این دقیقا اتفاقی است که در ایران در حال رخ دادن است. در ادامه با ذکر شاخص‌هایی، به بررسی وجوه تقارن و تشابه بین دوران تاریک اروپا و دوران کنونی ایران می‌پردازیم.
1. پیوند خوردن منافع شخصی و اهداف خودخواهانه با مفاهیم متعالی. اروپا در قرن‌های دهم و یازدهم دوره‌ای از اصلاحات دینی را تجربه کرده بود. این اصلاحات که از آن با نام اصلاحات گریگوری[1] یاد می‌شود با سه شاخص عمومی تعریف می‌شد:
· اعتقاد به آخرت و آرزوی شهادت داشتن.
· گرایش به گسترش دادن کلیسا و حوزه فرمانروایی خداوند
· پرهیزکاری، که بیشتر خودش را به صورت انجام شعائر مذهبی و زیارت اماکن مقدس (به طور خاص سرزمین مقدس) نشان می‌داد[2].
با چنین پیش زمینه‌هایی است که امپراتور بیزانس که حکومتش از جانب ترکان سلجوقی تهدید می‌شد برای پاپ نامه‌ای می نویسد و از او درخواست می‌کند که برای مقابله با «کفار» به او کمک کند. امپراتور همچنین در نامه خود نسبت به نفوذ «کفار» به محدوده کلیسا اعلان خطر می‌کند و می نویسد که اگر الان جلویشان را نگیرید، شما را شکست خواهند داد. در آن زمان اروپا درگیر جنگ‌های داخلی نیز بود. پاپ هم در نهایت اعلام جنگ می‌کند:
"بگذارید آن‌هایی که تا کنون درحال جنگ با برادران و اقوام خویش بودند، از این به بعد در راه درست بجنگند ... من و چه بسا خداوند از شما درخواست می‌کنیم ... تا بی درنگ به یاری برادران مسیحی خود بشتابید و آن قوم پست (مسلمانان) را از سرزمین دوستانمان بیرون کنید. این فرمان مسیح است."[3]
با مطالعه تاریخ جنگ‌های صلیبی، آنچه در جای جای آن تکرار می‌شود، دادن جنبه خدایی و قدوسیت به جنگ است. این که ما برحق مطلق هستیم و آن‌ها کافرند. اما وجود انگیزه های خودخواهانه، مثل کشورگشایی‌های شاهانه، بدست آوردن زمین که در نظام فئودالیته آن زمان اهمیت حیاتی داشت، افکار رو به جمود کلیسایی و برتری طلبی در حوزه دین به وضوح به چشم می خورد.
ایران نیز تجربه‌ای مشابه را پشت سر گذاشته است. انقلابی اسلامی در ایران رخ داد که نگاهی جدید به اسلام داشت. صرفنظر از تحلیل‌های مختلفی که از طرف موافقان و مخالفان برای انگیزه‌های حکام و سیاستمداران مطرح است، وجود نیروی اعتقادی در انقلاب و جنگ پس از آن قابل انکار نیست. همان گرایش به شهادت در اینجا نیز دیده می‌شود. انگیزه‌های گسترش انقلاب نیز به طرق مختلف، چه فتح بیت المقدس و چه انتشار اندیشه اسلام با قرائت ایرانی آن باز دیده می‌شود. به خصوص در دوره آقای احمدی نژاد بیشتر و بیشتر به سمت شعار‌های این‌ چنینی حرکت شده است.
دادن رنگ و بوی مقدس به همه چیز، از وجود هاله نور در سخنرانی آقای احمدی نژاد در سازمان ملل تا انداختن عهد نامه هیئت دولت در چاه جمکران و ادعای وجود مدیریت امام زمان و نامه‌های موعظه‌گرانه به سران کشور‌ها و موارد بسیار دیگر نیز شاخص دیگری برای تشابه بین دوران اروپای درگیر با جنگ‌های صلیبی با زمان کنونی ایران را دارد. اینکه کار کردن برای این حکومت کار کردن برای خداست، اینکه فهرست نامزد‌های فلان انتخابات که توسط شورای نگهبان تایید می‌شود، تایید شده توسط امام زمان (عج) معرفی می‌شود و تبلیغات مفرط برای کشاندن مردم به شعائر مذهبی، و این که «رای دادن» امری مقدس است و بسیاری نشانه‌های دیگر حاکی از آمیخته شدن سازماندهی شده اعتقادات بنیادی با مناسبات حکومتی است.
از سوی دیگر نفی مطلق و فزاینده اندیشه مخالف با برچسب‌هایی مشابه همان برچسب «کفار» در زمان جنگ‌های صلیبی و ایجاد پتانسیلی از نفرت و بدبینی در دید‌گاه عموم مردم از «آن‌ها» و وارد کردن تدریجی هر کسی که حرفش چیز دیگری باشد به جرگه «آن‌ها» قرینه‌ای دیگر از وقایع منجر به بروز جنگ‌های صلیبی را به نمایش کشیده است. درست مشابه جنگ‌های صلیبی که در آن‌ زمان، مسلمانان از جنبه‌های مختلف برتری داشتند، در داخل ایران نیز گروه طرف مقابل نیز از جنبه های مختلف و بخصوص اندیشه‌، برتری دارد و همین برتری است که حکومت امپراتورهای پیدا و پنهان بیزانس زمان را به خطر انداخته و باعث می شود بیشتر و بیشتر از روحانیون برای حفظ قلمروی خود کمک بطلبند. نقطه تحریک هم همیشه یک چیز است: "اسلام رفت!" کفن پوشانی که گاه و بیگاه در مناسبت های مختلف و در اعتراض به توهین به مقدسات در خیابان‌ها به راه میفتند نیز قرینه همان بدوش کشیدن صلیب توسط شوالیه‌هاست که نمادی از لحظات آخر زندگی مسیح به روایت مسیحیان است.
شاید صرف تقدس بخشیدن به یک حکومت به خودی خود اشکالی نداشته باشد اما مشکل زمانی به وجود می‌آید که در لایه‌های نه چندان پنهان همین حکومت مقدس، رد پای منافع شخصی نفرات کلیدی به روشنی دیده می‌شود. دروغگویی روشن برای کسب یا حفظ مقام[4]، کسب غیرقانونی منافع اقتصادی با بهره‌گیری از موقعیت حکومتی[5] برخورداری برخی از رانت‌ها و اعمال غیر قانونی که دست تظلم هیچ کسی قدرت رویارویی با آن‌ها را ندارد[6]، فساد مفرط در قوه قضاییه[7] و بسیاری علائم دیگر همگی تداعی کننده همان فضای قرون وسطایی جنگ‌های صلیبی است که مردم حق حرف زدن درباره این موارد را نداشتند چرا که همه چیز خواست خداست و اوست که در واقع فرمانروایی می کند و حکم پاپ همان حکم خدا و نظر مسیح است. حکومتی که حتی نظرات علمی دانشمندان را نیز تحمل نمی‌کرد. در کوتاه مدت البته قابل فهم بود که گالیله ناچار به پس گرفتن حرف خود شود اما در بلند مدت این رنسانس و دوره شکوفایی علمی بود که اروپا را در بر گرفت دوره‌ای که در آن موجی قوی از جریانات ضد دینی نیز سر برآورد.
خرافه گرایی. یکی از بزرگترین مشکلات پاپ‌ها در زمان جنگ‌های صلیبی، عدم تحقق وعده‌های خداوند بود. انتظار بر این بود که وقتی عده‌ای شوالیه از خود گذشته با نام خدا و برای او به کفار می‌تازند تا سرزمین مقدس را پاکسازی کنند، برکات خداوند هم که به کرات در کتاب مقدس، بخصوص کتاب عهد عتیق از آن یاد شده است بر سر آن‌ها بریزد و پیروز شوند. اما شکست بعد از شکست حاصل کار آن‌ها بود. کلیسا ناچار بود بی‌کفایتی‌های نظامی و سیاسی و اشتباهاتی که منجر به سرخوردگی سربازان خداوند می‌شد را به گونه‌ای توجیه کند. زمانی که راه پرسشگری‌ و مباحثات معقول هم بسته می‌شود، ناچار رجوع به عوامل ماوراء طبیعی و غیبی و نامحسوس راحت‌ترین راه ممکن است. عقایدی چون شکست‌ها مجازات‌های خداوند برای گناهان ماست[8] و عقاید مشابه که از مراجع رسمی دینی و برای پوشش دادن خطاها منتشر می‌شد تبدیل به جریانی عظیم از خرافه گویی و خرافه پرستی در اروپا گردید.
به طور مشابه وقتی ایران، کشوری مقدس با حکومتی الهی معرفی می‌شود، لازم است که همه چیز خوب و کامل و شرایط عالی به تصویر کشیده شود. آقای احمدی نژاد اتفاقات رخ داده در سفرش به نیویورک را به مدیریت امام زمان متصل می‌کند، او از هاله نوری می‌گوید که یک نفر در هنگام سخنرانیش در سازمان ملل در اطراف او دیده است و خودش هم آن را حس کرده است. شایعات مختلف و ادعاهای عجیب و غریب پیرامون او از پیش بینی زمان ظهور تا وجود صندلی خالی در کابینه دولت برای امام زمان در کنار وقایع مستند رخ داده پیرامون او، صدای برخی روحانیون ارشد نظام را به صورت آشکار و برخی دیگر را به صورت نا‌اشکار در آورده است[9]. اینان می‌دانند که ادامه این مسیر به کجا ها ممکن است کشیده شود.
عدم تحقق وعده‌های خداوند، مورد ادعای پاپ‌های زمان جنگ‌های صلیبی علاوه بر گسترش خرافه‌گرایی، منجر به دین گریزی مردم از سوی دیگر نیز گردید. بنیاد این اتفاق بر این واقعیت قرار داشت که خدایی که پیش بینی‌هایش غلط از کار دربیاید و خدایی که دوستدارانش را یاری نمی‌کند، خدایی که پرستش او مترادف با سختی کشیدن و جنگ و خونریزی بی‌فایده است، شایسته پرستش نیست. مردم آن زمان رفتار پاپ‌ها را به عنوان نمایندگان خداوند در تناقض با تعالیم مسیح می‌دیدند که در آن جنگ و مناقشه‌هایی به سبک جنگ‌های صلیبی جایی ندارد. آنان به جای آن که اشکال را متوجه کلیسا بدانند، به طور ناخود آگاه نسبت به مسیحیت بدبین و از آن گریزان شدند. این اتفاق در کنار تشکیل دادگا‌ه‌های تفتیش عقاید (که به طور جداگانه مورد بررسی قرار خواهند گرفت) که نتیجه‌ای جز متنفر کردن مردم از دین گرایی نداشت، دو عامل اساسی شکل گیری دوران تاریک معنوی در عصر رنسانس بودند.
کارنامه دولت احمدی‌نژاد به طور خاص و کارنامه جمهوری اسلامی به طور عام نیز حاوی چنین رفتارهای خطایی است. احمدی نژاد در حالی به عنوان «دولت کریمه اسلامی» و دولتی که امید دارد به حکومت آخرالزمانی متصل شود خود را معرفی و تبلیغ می‌کند که موج انبوهی از مشکلات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را برای مردم به ارمغان آورده است. تمام شاخص‌های اقتصادی نشان‌گر افت قدرت اقتصادی کشور و بالتبع مردم است. این در حالی است که دولت احمدی‌نژاد برخوردار از افزایش قیمت بی سابقه نفت بوده است. یک شعار تبلیغی احمدی‌نژاد هم آوردن پول نفت بر سر سفره مردم بود که البته بعدها تکذیب شد. این شعار محقق نشد و در کنار بسیاری دیگر از بی‌کفایتی‌های دولت در تدبیر امور، به حکومت آرمانی امام زمان پیوند خورد. پیوندی که اثر مستقیم آن رویگردانی از مهدویت بود.
در ادارات دولتی، از سوی دیگر، آنجا که داشتن تفکرات مذهبی مشابه احمدی نژاد، عامل تعیین کننده ارتقای موقعیت شغلی است، ریا کاری به شکل فزاینده ریشه دوانده است. دامنه این ریاکاری از سطوح بالای مدیریتی کشور و نزدیکان رییس جمهوری تا سطوح پایین و ادارات مورد رجوع عموم مردم کشیده شده است[10]. ریا یکی از مهمترین عوامل ضربه زننده به ایمان و اعتقادات مردم است، همان اتفاقی که در ایران در حال رخ دادن است.
جنگ‌های صلیبی، که ظاهرا بر مبنای دفاع از اندیشه مسیحیت صورت می‌گرفت، حاوی خطایی تاریخی بود. در تعالیم مسیح جنگ و خونریزی معنایی ندارد. پیام مسیح، گسترش عشق ورزی است که تجلی آن را در آن گفتار معروفش مبنی بر آن که اگر کسی سیلی بر تو زد، رویت را بگردان تا به گونه دیگرت نیز سیلی بزند می‌تواند دید. اما خودخواهی انسان‌ها منجر به این شده بود که به نام مسیح گردن دیگران را بزنند. این در واقع تیشه ای بود که بر ریشه مسیحیت زده شد. به طور مشابه، دین اسلام بر اخلاق متکی است[11] اما رویکرد احمدی‌نژادی حاکم بر دولت، منجر به فضایی به شدت بداخلاقانه به نام تبلیغ و دفاع از اسلام ناب شده است. انواع و اقسام اتهامات از طریق شخص رییس جمهوری و از طریق تریبون‌های مختلف به افراد نسبت داده می‌شود. رسانه های منسوب به دولت و یا طرفدار دولت به مراکز فحاشی تبدیل شده‌اند و همزمان حنجره خود را برای اسلام بیشتر و بیشتر می‌درانند. این عبور از خط قرمز اسلام است و پیش بینی نتیجه حاصل از آن چندان مشکل نخواهد بود.
صرفنظر از این که چه نامی بر رفتار دولت کنونی جمهوری اسلامی بگذاریم و کدام تئوری سیاسی را راه حل اساسی مشکلی که نظام در آن گرفتار است بدانیم، با تکیه بر این اصل که وقایع تاریخی ممکن است بر اساس شرایط زمان و مکان در ظاهر متفاوت به نظر بیایند اما در بنیاد از اصول ثابتی پیروی می‌کنند، می‌توان آینده رویکرد کنونی نظام جمهوری اسلامی را که چیزی معادل دوران تاریک اروپا در قرون وسطی و دوران تاریک معنوی آن حتی در دوره رنسانس است را به روشنی پیش بینی نمود. با نگاه زمینی، تجربه تاریخی اثبات کرده است که هزینه خطاهای حاکمان را عموما مردم آن‌ها خواهند پرداخت و در نگاه معناگرایانه، تداوم این روند به معنای نابودی زندگی معنوی مردم و حراج شدن آن برای تامین منافع مادی حکام خواهد بود همچنان که این روزها شاهد قربانی شدن مردم به پای مصالح نظام هستیم.
[1] به یاد پاپ گریگوری هشتم
[2] H. E. J. Cowdrey, “The Genesis of the Crusades: the Springs of Western Ideas of Holy War,” Popes, Monks and Crusaders (London: Hambledon Press, 1984), 11-27; Walker, 283-84.
[3] Peacemaking Principles Drawn from Opposition to the Crusades, 1095-1276, John Derksen, page 3
[4] مدرک دکترای آقای کردان، وزیر کشور، وعده‌های تکذیب شده ریاست جمهوری در زمان تبلیغات، تکذیب کردن موضوع هاله نور توسط رییس جمهوری در کنار وجود فیلم آن، ارائه آمار‌های بسیار متناقض از طرف مراجع مختلف و حتی گاه از طرف یک مرجع اما در دو مقطع زمانی مختلف از نمونه‌های این رفتار هستند. فساد جنسی فرمانده طرح امنیت اجتماعی، افشای.
[5] به عنوان سه شاخص آشکار می‌توان به پرونده‌های استات اویل، شهرام جزایری و همچنین افشاگری‌های عباس پالیزدار اشاره کرد. علاوه بر موارد روشن شده تقریبا پیرامون تمام مقامات جمهوری اسلامی شایعه وجود فساد مالی وجود دارد که گفته می‌شود درگیر بودن مقامات در فساد اقتصادی مانع افشاگری و رسیدگی به پرونده مفاسد اقتصادی می‌شود. آقای احمدی نژاد بارها از وجود مافیای اقتصادی به خصوص در صنعت نفت سخن گفته اما هرگز عوامل این مافیا را افشا نکرده است. وجود فساد مالی و به خصوص ارتشای فراگیر در سطوح پایینی هرم جکومتی و در ادارات، نیز نشانه‌ای از وجود همین فساد در سطوح عالی نظام محسوب می‌شود.
[6] در حوزه رسانه‌ای روزنامه‌هایی چون کیهان و رسالت و یا خبرگزاری‌هایی چون ایرنا و در حوزه قضایی دسترس ناپذیر بودن متهمان پرونده‌هایی چون قتل‌های زنجیره‌ای، مفسدان دانه درشت اقتصادی، مجرمان پرونده‌هایی چون زهرا کاظمی، زهرا بنی یعقوب، اعتراف گیری از افراد مختلف و ...
[7] به عنوان یک شاهد روشن می‌توان به مقاله منتشر شده در روزنامه کیهان با عنوان «آنجا چه خبر است؟» اشاره کرد که به صراحت اشاره به ارتشا در سطوح بالای این قوه و وجود ویلا‌های گران در شمال کشور متعلق به مسئولان ارشد این قوه اشاره کرد. یادآوری می‌شود که هاشمی شاهرودی در زمان تحویل گرفتن این قوه، از آن به عنوان «خرابه قضایی» یاد کرده بود.
[8] Peacemaking Principles Drawn from Opposition to the Crusades, 1095-1276, John Derksen, page 5
[9] دکتر حسن روحانی رییس مرکز تحقیقات استراتژیک می‌گوید: " وقتی خرافه رواج می یابد و عده یی اظهار می کنند دولت با امام زمان(عج) در ارتباط است به این معنا است که نیازی به مردم وجود ندارد و این مردم هستند که باید مرید دولت باشند". همچنین حسن منتجب نیا از اعضای مرکزی مجمع روحانیون مبارز در مقاله‌ای جنجالی این رفتار آقای احمدی نژاد را به شدت به چالش کشید. منتجب نیا در انتهای مقاله خود پس از ذکر برخی واقعیات و شایعات خرافه گونه پیرامون آقای احمدی نژاد از او پرسیده است: " 1. آیا این نقل قول ها و شایعات در محافل خصوصی و عمومی راست است یا دروغ؟ خواهش می کنیم خیلی صریح و شفاف پاسخ دهید و از کلی گویی و یا فرافکنی و یا متهم کردن دیگران پرهیز کنید .2. اگر حتی یک مورد آن راست و صادق است . شما این عقیده را که بر خلاف نظریۀ همه علماء شیعه از صدر تا کنون است . از کجا آورده اید و در برابر آن همه روایت معتبر و فرمایشات بزرگان شیعه چه پاسخی دارید؟ 3. اگر راست است، آیا مقصود شما از بیان این مطالب غیر واقعی چیست؟ آیا تصور می کنید این سخنان، می‌تواند نارضایتی و اعتراضات مردم را نسبت به گرانی، تورم و سوء مدیریت دولت توجیه کند؟ 4. اگر راست است، پس از گذشت سه سال و کذب بودن این وعده‌ها مسئول مخدوش شدن عقائد مردم و جوانان چه افرادی خواهند بود؟!"
[10] فاطمه رجبی، همسر سخنگوی دولت احمدی نژاد را «معجزه هزاره سوم» می‌داند. یکی از نزدیکان احمدی نژاد در جریان روایت سفر خود به سوریه به نقل از فردی ناشناس می‌گوید: "اگر قرار باشد پیامبر جدیدی بیاید، او احمدی نژاد خواهد بود.". علی کردان وزیر کشور معزول دولت احمدی‌نژاد، در زمانی که دروغگویی او در موضوع مدرک تحصیلیش محرز شده بود، باز با استفاده از آیات و احادیث خود را فردی متشرع و معتقد نشان می‌داد و کار به جایی رسید که حتی خود را با حضرت علی (ع) مقایسه کرد. در سطح ادارات دولتی هم اکثر ایرانیان تجربه مستقیم یا غیر مستقیم درخواست رشوه توسط افراد ظاهرا مذهبی و معتقد را پیدا کرده‌اند.
[11] انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق، حضرت رسول (ص)

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

چه کسی دروغ می‌گوید؟

چه کسی دروغ می‌گوید؟
نوشته: م. ن (کاشف
)

مناظره زنده تلویزیونی نامزد‌های انتخاباتی ریاست جمهوری اسلامی ایران و آتشی که احمدی نژاد بر پا کرد، از جمله افشاگری خود به خودی علیه نظامی است که سی سال است به خورد مردم ایران داده است که ما نمایندگان خداوند روی زمینیم. دیالوگی که احمدی نژاد باب آن را گشود، رو شدن سرطانی است که بر دامن جمهوری اسلامی افتاده است و حتی اگر با هیاهوی همیشگی صدا و سیما و با مسکنّ های موقتی لاپوشی شود، اثر خود را بر این نظام پوسیده مملو از فساد خواهد گذاشت. این مکر الهی است که نادانی چون احمدی نژاد برای چهار سال حکومت بیشتر، حاضر می‌شود جریانی لخت و عور از تخریب را علیه کسانی به راه بیاندازد که نظام بر آن‌ها متکی است اما جالبتر از همه تایید و حمایت قدرتمندترین مرد سیاسی-مذهبی ایران یعنی آیت الله خامنه ای از این جریان و افراد است.
ساده لوحی است اگر بخواهیم به این بپردازیم که احمدی نژاد راست می‌گوید یا دروغ، موسوی یا کروبی کدام راست می‌گویند و کدام دروغ. موضوع را بایستی از نگاهی دیگر دید.
احمدی نژاد در اولین مناظره زنده تلویزیونی خاندان رفسنجانی را به فساد مالی متهم کرد. او علی اکبر هاشمی رفسنجانی را متهم کرد که به دلیل بسته شدن منافع مالیش، سه بازیگر را به میدان فرستاده است تا احمدی نژاد را شکست دهد. موضوع از چند احتمال خارج نیست.
1. احمدی نژاد دروغ می‌گوید. در این صورت کوه ادعا، انباشتگی نهضت انتظار برای ظهور امام زمان، مظهر عدالت و مهرورزی و هزاران بت دیگر که احمدی‌نژاد و اطرافیانش برای او ساخته اند فرو می‌ریزد. در این صورت احمدی نژاد حاضر شده آبروی افراد را در جلوی چشم مردم ببرد تا باز بر سر قدرت باقی بماند.
در این احتمال کار به اینجا متوقف نمی‌شود. قوه قضاییه هم زیر سوال می‌رود. مگر عباس پالیزدار چه گفت؟ او هم همین حرف‌ها را زد و دیدیم چه بر سر او آمد. قانون در برابر همه یکسان است پس چطور است که احمدی نژاد راست راست راه می‌رود و کماکان خبری از واکنش قوه قضاییه نیست؟ عباس پالیزدار فردی ناشناخته بود که اگر دادگاهیش نمی کردند حرفش به گوش کسی نمی رسید. اما احمدی نژاد چه؟
2. احمدی نژاد راست می‌گوید. که در این صورت موضوع پیچیده‌تر می‌شود. هاشمی رفسنجانی کیست؟ رییس مجلس خبرگان، مجلسی که قرار است بر کار رهبری نظارت کند. حال در راس چنین مجلسی فردی فاسد قرار گرفته است و ویژگی فساد هم معلوم است که چیست. کسی که دچار فساد مالی شد همه چیز را به پول می‌فروشد و اساسا کاری چون نظارت و انحرافی چون فساد مالی در یک کاسه نمی‌گنجند. وقتی کسی مثل رفسنجانی با این فساد مالی به ریاست مجلس خبرگانی انتخاب می‌شود که اعضای آن همه از روحانیون ارشد نظام هستند، روحانیونی که همه در اطراف خود یک سیستم اطلاعاتی و خبر رسانی دارند و نمی‌توان متصور شد که از وضعیت رفسنجانی بی خبر بوده‌اند، تنها نتیجه ای که می‌توان گرفت این است که اکثریت این روحانیون یا نادانند و یا خود فاسد.
صلاحیت هاشمی رفسنجانی را چه کسی تصویب کرده است؟ او برای کاندیدا شدن در مجلس خبرگان، توسط شورای نگهبان تایید صلاحیت شده است. همان شورای نگهبانی که هزاران نفر را با تیغ نظارت استصوابی خود رد صلاحیت کرده است. هاشمی رفسنجانی با این فساد مالی عظیم، چگونه توانسته از این فیلتر سفت و سخت عبود کند؟ جواب معلوم است، لابد اعضای شورای نگهبان هم با او دم خور هستند. چه کسی اعضای این شورا را منصوب می‌کند؟ رهبری نظام. این نکته را در اینجا داشته باشید تا چند خط بعد باز به سراغش بیاییم.
اگر احمدی نژاد راست می‌گوید، قوه قضاییه باید جل و پلاسش را جمع کند و برود. اگر قوه قضاییه نتوانسته به پای رفسنجانی بپیچد، به معنای آلوده بودن خود آن قوه است. رییس قوه قضاییه را باز رهبری تعیین می‌کند.
هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام است. فساد مالی در چنین شخصی، در این زاویه از همه دردناک‌تر است. سیاست‌های کلی نظام در این مجمع تصویب می‌شود. برخی قوانین مملکت نیز که مورد اختلاف مجلس و شورای نگهبان است، در این مجمع تصویب می‌شود. همه و همه این موارد، با نظارت فردی انجام می شود که احمدی نژاد او را متهم به فساد مالی شدید می‌کند. سرنوشت من و تو و آینده مملکت دارد در جایی رقم می‌خورد که رییس آن اینچنین در فساد فرو رفته است. نکته این است که رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام توسط رهبری منصوب می‌شود.
احمدی نژاد از فرزند ناطق نوری هم نام برد و او را نیز به فساد مالی متهم کرد. ناطق نوری چه کسی است؟ او رییس دفتر نظارت و بازرسی رهبری است. خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل.
در جمهوری اسلامی همه چیز به رهبری ختم می‌شود. قدرت انباشته شده در دست رهبری نقطه تمایز این نظام با همه نظام‌های دیگر است و آن جایی است که زمین به آسمان وصل می‌شود و نظام جنبه تقدس و الهی به خود می‌گیرد. اگر حرف‌های احمدی نژاد راست باشد، علی خامنه‌ای در طیفی از مبادرت به خطای فاحش تا وجود فساد شدید در خودش قرار می‌گیرد. موضوع زمانی جالب‌تر می‌شود که علی خامنه‌ای مدام از احمدی‌نژاد حمایت می کند.
اما در مناظره دوم احمدی نژاد اتفاق جالب‌تری افتاد و آن موضوع 300 میلیون تومانی است که کروبی از شهرام جزایری گرفته است، مطلبی که خود کروبی هم آن را تایید کرد. شهرام جزایری الان محکوم شده و در زندان است. این چه قوه قضاییه و چه عدالتی است که کروبی می‌تواند 300 میلیون پول مشکوک را از کسی بگیرد، حتی اگر آنطور که خودش می‌گوید صرف امور خیریه کند اما هیچ اتهامی به او نچسبد؟ این چه گونه نظارت استصوابی است که کروبی بتواند کاندیدای ریاست جمهوری هم بشود و تایید صلاحیت هم بگردد؟ اگر شهرام جزایری آنطور که می‌گویند فردی فاسد بوده است، چگونه امکان دارد 300 میلیون پول را به کسی، آن هم نه فردی معمولی که کسی به نام کروبی بدهد و چشم داشتی هم نداشته باشد؟ سوال اساسی‌تر اینست که آیا موضوع شهرام جزایری به کروبی ختم می‌شود؟
البته طرف مقابل احمدی‌نژاد هم بیکار ننشسته است. صحبت گم شدن وجوه بسیار سنگین در دوره‌های مختلف مسئولیت احمدی نژاد، از زمان شهرداری تهران تاکنون است. صحبت واگذاری وام‌های بی حساب و کتاب و کلان به اطرافیان اوست.
موضوع فقط فساد مالی نیست. این طرفی‌ها پرونده کردان را رو می‌کنند و آن طرف، احمدی نژاد مدارک تحصیلی خاتمی و همسر موسوی را به رخ می‌کشد. در نظام الهی جمهوری اسلامی آن‌چنان به جان هم افتاده‌اند که نمیفهمند روی شاخه نسشته و دارند آن را از بیخ می‌برند تا احمدی نژاد و هاشمی و کروبی و موسوی و رضایی و همه باهم با سر به زمین بخورند.
و خدا می‌داند که در پس پرده و در خلوت مسئولان جمهوری اسلامی چه می‌گذرد. پای همه این افراد در پیش هم گیر است. همه از هم خبر دارند و این دلیل آنست که کسی صدایش در نمی‌آید. به جای آن که در تله دنیای رقابت بین این چهار نفر فرو افتیم، می‌توانیم موضوع را از بیرون ببینیم و ببینیم که به نام حکومت الهی در چه منجلابی فرو رفته است. ممکن است آنطور که می‌گویند، احمدی نژاد به دلیل نوع گویش محکم‌ترش و گرفتن ژست افشاگرانه، که مورد اقبال عموم مردم است، باز هم رای بیاورد. ممکن هم هست رای نیاورد. اما آتشی که او بر خرمن جمهوری اسلامی انداخت آن را تا انتها خواهد سوزاند، هر چند اگر تا مدتی زیر خاکستر بماند. صحبت از دروغ گویی یا راستگویی احمدی نژاد نیست. او چه راست بگوید و چه دروغ، این نظام است که دارد به همه ما دروغ می‌گوید.

ایران و تکرار تراژدی قلعه حیوانات در دولت نهم

ایران و تکرار تراژدی قلعه حیوانات در دولت نهم
مهندس لیلا خانی (پژوهشگر- عضو کانون تحلیل سیاسی)

خدا رحمت کند "جرج اورول " نویسنده شهیر انگلیسی را که برخلاف سیاستمداران دوروی انگلیسی، واقعا جنتلمن بود! جنتلمن بودنش برای من وقتی ثابت شد که کتاب " قلعه حیوانات " اش را خواندم! اگرچه او این کتاب را در مورد انقلاب روسیه و استالین نوشته بود اما مرحوم با این کارش تا قرنها بعد نسخه هرچی انقلابی سوء استفاده چی بود را پیچید. اولین باری که کتاب را خواندم باورم نمیشد مربوط به خیلی سال پیش تر است. چون خیلی نزدیک به وصف حال دوران ما بود. وقتی در داستان خواندم که جمله " همه حیوانات برابرند" بعد از چند سال تغییر کرد به " همه حیوانات برابرند اما بعضی ها برابرترند" ، یا وقتی میخواندم که خوکها در ابتدا چه قوانینی وضع کردند و بعد چگونه ان را به نفع خود تفسیر می کردند و با اضافه کردن کلماتی به قانون، موضوع را به دلخواه خود تغییر میدادند، یا میخواندم که حیوانات قلعه بیشتر از گذشته کار میکردند و کمتر می خوردند و خوکها بهترین محصول را در انحصار خود در می آوردند ان هم به این بهانه که از همه باهوش ترند، یا راجع به سگهای وحشی که تربیت شده بودند تا حیوانات قلعه را اعدام کنند و نسقشان را بکشند، احساس می کردم که اتفاقا چه شباهت عجیبی به وضع و حال ما دارد. این شباهت را فقط من احساس نکردم بلکه هر کسی که کتاب را خوانده احساس کرده. لابد خود سانسور چی ها هم این شباهت را احساس کرده اند که این کتاب را ممنوع کرده اند!
اما این ممنوع کردن اگر باعث پخش بیشتر نشود ، باعث کمتر خواندن کتاب نمی شود.ممنوع کردن کتاب باعث شد حتی دهان به دهان داستان کتاب تعریف بشود و جالب است که حتی اینطوری هم برای شنوندگان به نظر آشنا میآید. اصل مشترک حیوانات قلعه با مردم ما سر یک جمله است، این که : دم خروس را که از همه جا زده بیرون باورکنیم یا قسم حضرت عباسی را؟
اسم سگ های سیاه ما هست : سربازان گمنام امام زمان، سپاه پاسداران یا ثار ا... ، بسیج. آنها هم به همان اندازه میتوانند سر زیر آب کنند و نسق بکشند. ما هم مدام توهم توطئه داریم. هر اتفاقی حتی افتادن سنگ از آسمان به دشمن های خارجی و نوکران خود فروش داخلی نسبت داده میشود. هر از گاهی هم برنامه فیلم اعتراف داریم که چطور برخی به خیانت پرداختند.کار اعتراف گیری را همان سگ سیاها به عهده دارند.
خوکهای ما، طبقه روحانی و اقازاده هایشان است که اخبار فساد اخلاقی و مالی شان، حیف و میل هایشان از بیت المال و امتیازات انحصاری بازرگانی و تجاری از درز سانسورها باز بیرون میریزد.اگر در قلعه حیوانات رفیق بودند اینجا برادر و حاج آقایند! اگر آنجا به اسم برابری و عدالت بود اینجا به اسم اسلام و خداست.
در اوایل اموال و خانه های خیلی از ثروتمندان به صرف زیاد پول داشتن و به جرم کاخ نشینی مصادره شد اما حالا ما وزیری داریم که در اعلام های رسمی 162 میلیارد تومان ثروت دارد. جناب آقای صادق محصولی، وزیر دولت آقای احمدی نژاد . همان احمدی نژادی که خیلی ادعای درویش مسلکی دارد و خود را رجایی دوم می خواند و البته در دروغ گویی دست روسای جمهور سابق را از پشت بسته است. و خود مسئولین دروغ هایش را رو میکنند. مثل قضیه یک میلیارد ناپدید شده از درآمد دولت که از احمدی نژاد انکار است و از رئیس مجلس و رئیس سازمان حسابرسی اصرار.
قوانین مان نیز یا اجرا نمیشود یا تعریف قابل اجرایی ندارد یا با تبصره و ماده قانونی که به آن اضافه میکنند، به دلخواه تغییر میکند و بعد اجرا میشود! مثل قانون مجازات اسلامی که با آن میشود زمین و زمان را مرتد و کافر و مفسد فی الارض کرد یا اتهام بدون تعریف اقدام علیه. امنیت ملی که سنگین ترین اتهام است اما مبهم ترین تعریف را در قانون دارد.و البته بیشترین کاربرد را تا کنون در بین اتهامات داشته است!
در قلعه حیوانات هم وضع به همین منوال بود.مثلا یکی از آن قوانین در ابتدا این بود که "هیچ حیوانی ، حیوان دیگر را نمی کشد" اما بعد تبدیل شده بود به " هیچ حیوانی بی علت حیوان دیگر را نمیکشد" و البته که برای هر کشتنی علتی هست! درست مثل اینجا.
اما این با "سر به نیست کردن فرق دارد" و آن به قاعده دیگری است که در تخصص سربازان گمنام است. و این همان تفاوت های ایران ماست با قلعه حیوانات!

دولت دلقک مابان

دولت دلقک مابان
ن.بابایی (کارشناس و عضو کانون تحلیل سیاسی)


کاش ایران این روزها همچون اروپا نظریه پردازی در تراز مارکس داشت تا نشان دهد «چگونه اوضاع و احوال و وضعیتی به وجود میآید که در نتیجه آن آدم های کم مایه دلقک ماب می توانند قیافه قهرمان را به خود گیرند »[1]
این جمله البته در تاریخ ایران بیش از همه درباره دولت محمود احمدی نژاد صادق است .
پیدایش دولت احمدی نژاد محصول بحرانی بود که در « زمان گرگ و میش» رخ داد. در زمانی از روز ِ ایران که به یمن سیاهی عبا پوشان در سایه نشسته به سیاهی شب گره خورد و چنان شب طولانی و تاریکی را در تاریخ ایران رقم زد که چهارساله ریاست جمهوری رئیس جمهور وقت، محمود احمدی نژاد را شاید بتوان در زمره تاریک ترین دوره های ریاست جمهوری گذارد.
تاریخ سیاسی ایران میگوید:
ایرانیان دین را جدای از دولت نمی شمردند حتی در زمان سلطنت پادشاهان بر این سرزمین. و حتی دین را قانون اداره دولت می دانستند. اما با روی کار آمدن دولت احمدی نژاد چنان این پایه های اعتقادی لرزید و درهم فروریخت که ایرانیان دین را بازیچه ای جز در دستان حکومت دینی ندیدند و نیافتند .
تاریخ سیاسی ایران می گوید :
ایرانیان همیشه قصد اصلاح داشتند و صلح پروری اما با روی کار آمدن دولت محمود احمدی نژاد آمارهای نقض حقوق بشر چنان انعکاس روشنی از توحش و بربریت ماموران دولتی ، قضایی و امنیتی ایران را در برابر دیدگان جهانیان به نمایش گذاشت که نام ایران و طالبان و ترور و القاعده به هم گره خورد. و ایرانیان که داعیه دار اولین منشور حقوق بشر در جهان بودند برای حفظ آبروی از دست رفته شان مجبور به اعلام مواضع مستقل خود از دولت و دولت مردان ایرانی شدند و بسیاری از احزاب حکومتی را طالبانیزم مذهبی خواندند و قلم به دستان بازوهای دولتی فرهنگ را القاعده فرهنگی شناختند.
تاریخ سیاسی ایران می گوید :
ایرانیان همیشه احترام خاصی برای ردا و عبای روحانیت قائل بودند و مقام روحانی همواره برایشان مقدس و دلنشین بود اما به یمن دستاوردهای دولت نهم که علت هر چیز را به گردن روحانی و روحانیون و علمای دین و ائمه معصومین می انداخت و دست مدیریت امام زمان را در هر فاجعه مدیریتی می دید، چنان این احترام به تمسخر و تسخر بدل شد که حتی روحانیان نیز از برتن کردن عبای روحانیت شرم کردند.
تاریخ سیاسی ایران می گوید:
احمدی نژاد به عنوان یک تئوریسین «دلقک ماب» نه با فنون تفکر و تعمق که با استفاده از ابزار عوام فریبی و با استفاده از استراتژی پوپولیسم محوری توانست چنان تغییر عمیقی در نحوه نگاه مردم به حکومت دینی و دست آور دهای دین سیاسی ایجاد کند که هیچ دولت و دولت مرد کارآزموده ای که هیچ دشمن خارجی و هیچ ابرقدرت بیرونی نمی توانست چنین کند ...

تحلیلگران تاریخ سیاسی « محمودیسم» را نظریه ای می دانند که در پشت درهای بسته و پرده های کشیده و در سایه حکومت سایه ها متولد شد . فرزند قرابتی شوم از تحجر و توطئه.
و این ها همه یعنی رئیس جمهور ایران در انتخابات دوره نهم ایران مشروعیت خود را نه از آرا مردم که از پشت پرده ها گرفت. تحلیلگران سیاسی می گویند که ریاست دولت به احمدی نژاد رسید بی آنکه کسی در اتاق های فکر به این نتیجه ر سیده باشد که محمود گزینه مناسبی برای اداره چهارساله ایران است و چه بسا که حتی اسم محمود به گوش اعضای اتاق های فکر جناحی و سیاسی و سپاهی نخورده بود. اما سر انجام در ناباوری نخبگان سیاسی ایران، قوه اجرایی محمود بی هیچ تلاش و دغدغه ای ، با سازمان وسیع دیوانی و نظامی اش، با دستگاه دولتی پیچیده و مصنوعی اش ، با سپاه کارمندان و سربازان گمنامش در عهد گرگ و میش قدرت، به سلطنت مطلق رسید.
با روی کار آمدن دولت محمود، هر نفع مشترکی بی درنگ از جامعه تفکیک شد و به عنوان یک نفع برتر، یک نفع عمومی از حیطه عمل اعضای جامعه خارج شد. از پل و مدرسه و حریم خصوصی ملت ایران گرفته تا راه آهن، اموال ملی، دانشگاهها و پول نفتی که قرار بود سر سفره های مردم برود همه و همه به صورت موضوع فعالیت حکومتی درآمدند ... و دولت حق دخل و تصرف و حتی غصب آنها را یافت البته به نرمی و با تبلیغات عوام فریبانه بسیار . همه مخالفان و منتقدان این جابه جایی شوم قدرت دشمنان امنیت ملی و براندازان نظام تلقی شدند و هر روز به بهانه ای فرمان سربه نیست شدن آنها به گوش مردم رسید. دانشجویان شورشگر خطاب شدند ، کارگران و معلمانی که در پی دریافت حقوق اولیه خود فریاد می زدند مخالفان نظام خوانده شدند ، متفکران و اندیشمندان منتقد و مصلحان اجتماعی بزرگ ایران براندازان نظام قلمداد شدند. فقر و فحشا در ایران ناگهان به مرزی باور نکردنی رسید تا جایی که گریبان دولت مردان را نیز گرفت و آنان را به خانه های عفاف کشاند ! بی اعتمادی مردم با بازخوانی پرونده های سران مملکتی هر روز و بیشتر شد و شکاف میان ملت و حکومت به آنجا رسید که دیگر مردم برای نجات خود دست به دامان بیگانگان شدند.
از تاریخ جنایات حوزه اگر بگذریم در زمان انتخابات دولت نهم در پرده نشستگان ایران می دانستند که دیگر پروژه قتل های زنجیره ای ، بحران سازی های مافیای رسانه ای ، اختلافات قومی و تفرقه افکنی های حزبی و سیاسی پاسخ گوی قدرت اعتقاد و اعتمادی که مردم به نظام و رهبر و اعتقادات دینی شان دارند ، نیست ...
آنها می دانستند که مردم ایران از جنگ و ستیز خسته اند و از زورگویی و استبداد به تنگ آمده اند ...آنها می دانستند که مردم ایران داروی تلخ شفا بخش نمی خواهند اما حلاهل شیرین را می توان در کام شان ریخت . عالیجنابان ایران این بار به این نتیجه رسیدند که ایران نیازمند یک خیمه شب بازی طولانی است. پس روز ایران را به شب بدل کردند و دلقکی به نا م محمود ساختند. . و همین شد که در سایه نشستگان آفریننده دولتی همچون احمدی نژاد شدند...
این پدیده جدید { ریاست جمهوری یک دلقک ماب با مختصات محمود } در علم سیاست سبب شد نظریه محودیسم متولد شود. نظریه ای که پوپولیسم آغشته به تحجر و دیکتاتوری آن، درباره بسیاری از دولت های مدرن نیز قابل تعمیم است.
نظریه ای که می گوید برای از بین بردن دستاورد بیست و اندی ساله با پشتوانه حمایت های مردمی و ارزش های اعتقادی ، کافی است که افراد عوام فریب و توده گر ا ( دماگوژ و پوپولیست ) به قدرت برسند. دلقک مابان، قیافه قهرمان ها را به خود بگیرند و شعار منجی گری سر بدهند ! و محمود احمدی نژاد تجسم موفق همین نظریه در عهد ماست .
تحلیلگران علوم سیاسی می گویند بر خلاف آنچه در ظاهر به نظر میآید احمدی نژاد نارنجکی تصادفی نبود که به قلب نظام جمهوری اسلامی برخورد کرد. بلکه سلاحی طراحی شده و تربیت یافته نظامی ایدئولوژیک و فرقه ای در داخل حکومت بود که از سالها قبل برای ترور موفق نظام جمهوری اسلامی ایران طراحی شده بود. شاید خود احمدی نژاد نمی دانست که محصول مثلثی است که مهدوی کنی و مصباح یزدی رئوس اصلی آن را تشکیل می دهند .اما امروز دیگر مردم ایران و بسیاری از سیاسیون ایران می دانند که احمدی نژاد به یمن تصادف به جهان سیاست نیامده است بلکه دست نشانده بخش تندروی جامعه روحانیت مبارز و فرقه مصباحیه است .
بازخوانی پرونده این دو روحانی خاموش ایران ( مهدوی کنی و مصباح یزدی ) که در ظاهر نیز دیدگاههای همسویی را دنبال نمی کنند و بازیابی خطوط همراهی و پشتیبانی این دو در تاریخ ایران نشان می دهد که داستان این همراهی آنچنان کهنه و قدیمی است که رد پای آن را نه تنها در بحرانهای امنیتی پس از انقلاب که حتی پیش از انقلاب و در بین فتاوای قتل های صادر شده قابل ردیابی است.


هر چند که با توجه به اجرایی شدن برخی از منویات آیت الله ها در دولت همچون کاهش سود بانکی ، بر پایی دولت اسلامی ، محدودیت های سیاسی – اجتماعی و حضور برخی همفکران آنها در دولت و نقش آرام و کم حرفی آنها در این دوره و دوره های قبل دست داشتن آنها در طراحی «محمودیسم ایرانی» دور از ذهن میرسد اما چه می توان گفت که این خاصیت سیاست و سیاسی گری است که همواره از جایی ضربه ها وارد می شوند که بر حسب اتفاق کسی گمان آن را ندارد و خنجر ها عموما در پشت به ظاهر دوستان و خودی ها و رفقای گرمابه و گلستان است که پنهان می شوند . شاید آنروز که امام خمینی درآستانه انتخابات مجلس سوم در 11 فروردین نسبت به اسلام آمریکایی هشدار دادند { ، همان بهانه ای که انشعابیون از جامعه روحانیت جدا شدند و جامعه روحانیت مبارز را شکل دادند } نگران چنین روزی بود. شاید اگر امروز شهید مطهری زنده بود از امضای حکمی که به توسط آن مهدوی کنی مسؤول کمیته انقلاب اسلامی شد. آنچنان برخود می پیچید و بر شرایط اسلام می گریست که تا کنون کسی آنچنان بر حال انقلاب نگریسته باشد... چرا که قدرت گرفتن مهدوی کنی نیز خود محصول زمان گرگ و میش دیگری در تاریخ سیاسی ایران بود [2]

[1] مارکس


[2] در سال های پس از انقلاب در آستانه شکل گیری کمیته انقلاب اسلامی زمزمه ریاست "حسن لاهوتی " بر این کمیته شنیده شد که فورا" آیت الله مطهری در برابر این اقدام می ایستد . محمد رضا مهدوی کنی در یاد آوری این خاطره می گوید " در روزهای اول پیروزی انقلاب ، ساعت 11 شب در مدرسه علوی بودیم . ناگهان شهید مطهری از راه رسید و فرمود چه نشسته اید که انقلاب در خطر است ! به امام پیشنهاد کرده اند که آقای لاهوتی مسؤول کمیته انقلاب اسلامی شود و این کار به دست سازمان مجاهدین {خلق } خواهد افتاد. کدام یک از شما حاضرید مسؤولیت را بپذیرید تا من بروم با امام صحبت کنم . بعد از مقداری گفت و گو من اعلام آمادگی کردم ، ولی به استاد گفتم به شرط اینکه خود شما مرا کمک کنید و استاد قبول کردند " مطهری خودفرمان انتصاب مهدوی کنی را نوشت و امام نیز آنرا امضاء کرد . مهدوی کنی نیز روسای مناطق جامعه روحانیت مصطفی ملکی ، محمد مفتح ، سید هادی خسروشاهی ، علی اصغر مروارید ، رضی شیرازی ، عبدالحمید ایروانی ، جلالی خمینی ، موحدی کرمانی وباقری کنی را به عنوان مسؤول مناطق کمیته های تهران معرفی و منصوب کرد (صص 124 و 123 انشعاب ) با این اقدام ، کمیته انقلاب اسلامی که به قول ناطق نوری " در آن شرایط همه کاره بود " .، در دستان جامعه روحانیت قرار گرفت )

دولت نهم؛ ساختار سیاسی یا فرقه حکومتی

دولت نهم؛ ساختار سیاسی یا فرقه حکومتی
تحلیلی بر سیاست مقدس نمایی حکومتی

ن. میری (نویسنده و عضو کانون تحلیل سیاسی)


« جباران همیشه برای آنکه قدرت خویش را تقویت کنند، به هر کاری دست زده اند تا نه تنها مردمان را به اطاعت و بردگی عادت دهند بلکه آنان را به ستایش و تحسین خود نیز وادارند.»

اتین دولابوئتی


« به خدا دست مدیریت امام { زمان} را می بینم؛ در این صحنه در خیلی جاها می بینم.... من اعتقادم این است که امام دارد مدیریت می کند.... قضیه دانشگاه کلمبیا مگر چیزی جز مدیریت امام زمان بود؟ آنها در سه مرحله ، سه دام گذاشته بودند برای ما. مرحله اول در فرودگاه بود که می گفتند نرو، قرار است هواپیما را مصادره کنند. مرحله دوم در دانشگاه کلمبیا و استقبال سرد سرویس دانشگاه بود که انتظار داشتند ما کنار بکشیم و برویم. مرحله سوم هم همان توهین ها بود که 28 دقیقه بدترین حرف ها را به ما زدند. خوبش این بود که در آخر گفتند حالا به مزخرفات این آقا گوش می کنیم. آنها می خواستند که من تعادل عصبی خودم را از دست بدهم و همان جا بروم ، ولی من خندیدم و سخنرانی هم کردم و دیدید که گفته شد، 500 میلیون بیننده داشته است. این چیزی جز مدیریت آقا امام زمان است؟!»
برگرفته از سخنرانی های دکتر محمود احمدی نژاد[1] در جمع طلاب حوزه علمیه مشهد در اردیبهشت 87

به راستی چرا برخی صاحب منصبان مملکتی از یک سو پای خرافه و از سوی دیگر پای مقدسات و معجزات و دست غیب را به عرصه حاکمیت خویش می گشایند ، چنین رفتارها، و رویکردهایی از این دست چه اهدافی را دنبال می کند و نشان از چه نوع دیدگاهی دارد؟!
البته حکومتداری مبتنی بر بدعت های عجیب دینی با توسل به خرافه گرایی ، و حکومتداری مبتنی بر رمز و راز و پیچیده کردن امور زمینی با امور غیبی و اسمانی و مقدس نمایی سرکردگان قدرت امری بی سابقه در تاریخ فرقه های حکومتی و دولت نگه داری های تاریخی نیست ، از زمانی که انسان خود را شناخت و دین را به عنوان صراط خیر و مستقیم وصول یافت انحراف از این گذر مستقیم و حرکت در بیراهه ها در خیال دست یافتن به خواسته های نفسانی و رسیدن به ناصواب های ارضا کردنی و به دنبال ان سوء استفاده از مقدسات و مفاهیم والای اعتقادی را نیز در تجربه بشری خود ( به عنوان موجودی دو قطبی و پرورده خیر و شر ) داشت. آنچنان که گذشته از حکومت به دستان صده های اخیر ، حتی پیروس پادشاه اپیروس، بنا بر تبلیغ دستگاه حکومت توانسته بود مردم را متقاعد کند که دستانی جادویی و قدرت معجزه گری و ارتباط با ماوراء را دارد. و در نتیجه حقه حاکمیت مطلق بر جان و مال زندگی و اعتقادات ملت را نیز از آن خود سازد.
ادبیات خاص رمز گونه ، سپردن تدبیر امور به دست نیروها و نمادها و به میان کشیدن مقدسات و توجیه عملکردها و اشتباهات به نام دین و مقدسات و مطهرات، عمدتا تا آنگاهی مورد استفاده قرار می گیرد که صاحب منصبان تمایل به مواجهه منطقی و عقلانی را با مردم نداشته باشند و راه پاسخگویی را برای خود چندان هموار و آسان نیابند. واقعیت چنین است که وقتی آنها توجیه منطقی امور را فارغ از توان و امکان خود می بینند و جلب اعتماد مردم را چندان راحت نمی یابند بهترین زمان برای کلید خوردن پروژه های قدسی سازی رفتارهای و اعمالهای حکومتی رقم می خورد؛ زمانی که می بایست پای اعتقاداتی غیر قابل نقد و مقدس را به میان بکشند تا با استفاده از انها از یک سو راه گفتگوی انتقادی و مواجهه منطقی را ببندند و از سوی دیگر خود را به منبع مطمئن و مورد وثوق توده های مردم متصل کرده و از این طریق بر اعتبار و وثاقت (نداشته) خود افزوده باشند. و از طرف دیگر امکان متهم کردن مخالفان و منتقدان را نیز با اعتقاد به اصل اتصال با پاک ترین و معصوم ترین انسانهای روی زمین در اعتقاد توده بیابند و بدین ترتیب دست به تخطیر اذهان و افکار عمومی و تحریفات معمول و بدعت های مرسوم و سخنرانی های معلوم بزنند.
اگر چه که باید گفت علت ظهور و حدوث چنین پدیده هایی در تاریخ جامعه بشری به دوران هایی باز می گردد که تولید اندیشه و اهتمام فرهنگی رو به قهقرا و کاستی رفته و زمینه های رسوخ اجتماعی خرافه و غیبی نمایی امور و بیرون تابیدن خرافه ها و سخنان باطل و بیهوده مهیا گشته است اما
سوال این است که در کشوری اسلامی وجود چنین ادعاهای فوق بشری و مقدس مابانه ای با وجود پیران جامه پاره کرده راه تدریس و تعلم حوزه های علمیه که مسئول خرافه زدایی و صدور حکم های الحاد و تکفیر برای متفکران و دگر اندیشان این مرز و بوم هستند توجیه پذیر و قابل قبول است ؟ ایا مردم به چنین سیستمی و به تشکیلاتی که نتیجه و محصولات آن صاحب منصبانی با ادعاهایی فوق بشری و مقدس نمایی هایی واهی همراه ست می تواننند اعتماد کنند ؟ ایا بقا آنچنان ارزشمند است که دین را بازیچه، و مقدسات را ابزار توجیه بی کفایتی ها و خرافه و دروغ و باطل را جایگزین حقیقت و عدالت کرد؟ آیا بروز پدیده هایی همچون بدعت گذاران مملکتی و حافظان حریم های دروغین امنیتی و مقدس نمایان بی دین در راس مناصب حکومتی ... خطر ناک تر و خطرسازتر اند یا متفکران و دانشجویانی که با انواع و اقسام برچسب های اعتقادی و به جرم حقیقت گویی و آزادی خواهی، راهی تفتیش خانه های عقیدتی راهی اوین و دیگر سلاخ خانه های اندیشه ای در ایران اسلامی می شوند؟! آیا وجود مدعیان ارتباط باامام زمانی در راس مناصب رسمی اسلامی خطرناک ترند یا پیروان اقلیت های دینی و شیعیان ادیان آسمانی که در زیر سایه اسلام ایرانی ما امروز ساکنان شکنجه خانه ها شده اند ؟!
کسی چه می داند که کدام فرقه ضاله اسلامی خطرناک تر بود یا خطرساز تر شده است؟ کسی چه می داند که اتش فرقه های انحرافی ضالین و ظالمین از گور کدام ادعاهای هجو و اهی و با پشتیبانی کدام مراجع عصر به خرمن ایران افتاد اما هر چه باشد و هرکه باشد، شاید که همان آتش، شاید که همان تفکر و شاید که همان دیدگاه، امروز نیز به دست تناسخ های دیگری از همانها بر دامن ایران بیفتد و فرقه های ضاله دیگری را شکل بخشد. فرقه هایی حکومتی و با سرکردگی حکومت داران مذهبی ...

: از شاگردان آیت الله مصباح یزدی و رئیس دولت نهم جمهوری اسلامی ایران. [1]